نادیده رویت بی ثمر، دل جویدت در هر گذر
ای شاه بر نه تاج سر، رحمی نما بر رهگذر
دبوانه بینی چون به در، رو سوی وی کن یک نظر
باشد ز روی ماه بر ویرانه آری یک خبر
دل را نگاری چون تو و هر دم فراغش بیشتر
تاریکی ره را نگر گو آه رو از این گذر
کو یک نشان از روی تو، یک تار از گیسوی تو
دردانه دل آتش به سر، چشم انتظارت رو به در
میخانه را بستند در، دل ز آرزو بی تاب تر
پر کن ز می پیمانه ار، مهرت کند بر ما گذر
دلداده را دل برده در کوی غریبان بی خبر
باز آ نگارا دل زند بر آتش شوق تو پر
گویند دل را در به در آوای نی دارد خبر
خاک رهش سو دیده بر، برسینه زن گاهی به سر
آه از دعای بی اثر، بر سجده گاهت هر سحر
ای مرهم چشمان تر،وارش تو را خواند به در
 
نوشته : وارش 21:24 1400/02/04