ندا

ندا

از کوی دلبر آمد بر گوش جان ندایی

گفتا درآ که از ما باشد تو را عطایی

زین سان که بی قراری شب زنده دار یاری

با یار میگساری باشد تو را روایی

آن دیده کز فراقش سو رفته از نگاهش

آید به نور چشمش چون یوسفی دوایی

ای آب دیده جیحون ای همچو لاله دل خون

لیلا ز بهر مجنون آید به رخ نمایی

ای لخت و عور و عریان ای در خرابه حیران

باشد تورا زمنان از گیسوان ردایی

ای مست باده بازآ وزپا فتاده بازآ

زین باده نوش، ساقی بخشیده هر خطایی

وارش تو را بدین سان افزون شدست احسان

بنگر ز سوی جانان آمد به جان نوایی

 

نوشته : وارش 12:13 1395/02/08