قانعم با خبری کز سر کوی تو رسد
یا ز هر رهگذری وصف سبوی تو رسد
من چه خواهم ز تو ای ماه شب افروز مگر
آن نسیمی که به رخسار ز موی تو رسد
در خرابات مرا خاطر تو در نظر است
چو به هر سو نگرم باز به روی تو رسد
من چه گویم ز لب و خال و رخ و گیسویت
که خموشی به لب از راز مگوی تو رسد
جعد گیسوی تو خون می کند اندر دل و او
دم نیارد که ورا درد ز سوی تو رسد
شکوه ای نیست تو بستان نفس وارش از او
که مرا حسرت دیدار ز روی تو رسد
 
نوشته : وارش 10:55 1394/12/28