حیران

حیران

 

ای صبا روی مهش از من نهان شد چاره کن

گر تو یارم را بدیدی رو به سویش زاره کن

گو به کویش من چه سان زار و پریشان خاطرم

از کرم لطفی به حال عاشقی بیچاره کن

من که مجنونش شدم گو دلبر و لیلای من

عاشقی را پیشه بر درمان درد خاره کن

یاد آن شبها که رویش قبله گاه دیده بود

ساقیا مرحم به زخم از نرگسی خماره کن

حالیا بر چشم من از دوریش آرام نیست

بار دیگر بر سرم آن گیسوان گهواره کن

من که حیران در کویرم , در خزان غم اسیرم

آتشی روشن ز رویش در دل آواره کن

وارشا در دل توانی بر فراق یار نیست

خنجری می ساز از نیشش دلت صد پاره کن

 

نوشته : وارش 22:05 1397/09/26