ای صبا بر من غزلخوانی اگر داری بگو
بهر درمانی به دل از وی خبر داری بگو
رفته از دستم، گریبان می درم در سوگ دوست
دوست تر از ماه من گر تو دگر داری بگو
من چه گویم، شوق دیداری که گشت از من دریغ
ار نشانی از گلی در هر گذر داری بگو
دیده شبها منتظر در کوچه های کودکیست
گر تو حتی خاطری از او ز بر داری بگو
من که محرومم ز دیدارش, به چشمم از وفا
مشت خاکی از درش ور مختصر داری بگو
گر تو حتی مختصر حالی ز او، یا لحظه ای
عطر گیسویی مسیحایی ز سر داری بگو
سوخت سر تا سر وجود از هجر رویش, وارشی
بهر خاموشی آتش زان گذر داری بگو
 
نوشته : وارش 19:47 1397/09/12