الا ویرانه

ویرانه

 

مرا دردیست از جانان که درمانش نمی بینم

مرا راهیست در حرمان که پایانش نمی بینم

ز کوچش من پریشانم، به کویش نیست سامانم

به دل رازیست با یاران که پنهانش نمی بینم

چو گشت از دیده ها پنهان, شدم آواره زین سامان

توانی من ز صبر دل به هجرانش نمی بینم

الا ای پیر فرزانه, امیدم گشته ویرانه

به دل غم کرده کاشانه, به فرمانش نمی بینم

الا ای شب به ویرانه، میا زلفش غریبانه

نشسته با لب شانه، به میدانش نمی بینم

الا ای میر پیمانه, نظر کن کنج میخانه

ز می پر کن کریمانه، چو درمانش نمی بینم

الا ای هق هق شانه, ز دل مرغی پی دانه

برفت از بام این خانه, پشیمانش نمی بینم

الا امید دردانه, منم آن مست دیوانه

بکردم در عدم خانه, چو دامانش نمی بینم

الا با شمع بیگانه, مگوی از راز پروانه

چو با غم گشت هم خانه، رفیقانش نمی بینم

الا وارش به گلخانه، بزن یک نم نجیبانه

به عشقش رو در خانه، به جان جانش نمی بینم

 

نوشته : وارش 08:44 1397/09/13