دل نامه

دل نامه

 

آه ای نگارا بی رخت غم را به دل افزون کنم

دل میل رویت چون کند، گویی چه گویم چون کنم

هر روز و شب دل ناله را همدم چو دلبر می کند

بر وی نشان ده چاره را، تا من جهان گلگون کنم

از دل رسد سویت فغان، ای ماه من ای جان جان

بر وی رسان زان رخ نشان، تا گیسوان مجنون کنم

بنگر چه حالم نازنین، دل گشته با دردم عجین

این سینه مالامال کین، خواهد که وی را خون کنم

ای گوهر اندر جان دل، رفتی ز بر زیبای دل

من چون کنم با نای دل، جز دیده اش جیحون کنم

امید دل گیسوی تو، مستانه گردد کوی تو

خواهد که بیند روی تو، رو سوی هر هامون کنم

ای گشته از دل بی خبر، دل می زند سوی تو پر

سودای وصلت دورتر، من شکوه بر گردون کنم

وارش نگر بی چاره ای، بر وصل دل کو چاره ای

در کوه وی آواره ای ، رو دیدگان پر خون کنم

 

نوشته : وارش 23:25 1398/12/10