حسرت دیدار

حسرت دیدار

قانعم با خبری کز سر کوی تو رسد

یا ز هر رهگذری وصف سبوی تو رسد

من چه خواهم ز تو ای ماه شب افروز مگر

آن نسیمی که به رخسار ز موی تو رسد

در خرابات مرا خاطر تو در نظر است

چو به هر سو نگرم باز به روی تو رسد

من چه گویم ز لب و خال و رخ و گیسویت

که خموشی به لب از راز مگوی تو رسد

جعد گیسوی تو خون می کند اندر دل و او

دم نیارد که ورا درد ز سوی تو رسد

شکوه ای نیست تو بستان نفس وارش از او

که مرا حسرت دیدار ز روی تو رسد

 

نوشته : وارش 10:55 1394/12/28