مهمان یار

مهمان یار

امشب ای جانا به کوی یار مهمان گشته ام

زین سبب سرگشته ام زین کار حیران گشته ام

من که بودم با غمش همدم همه شب تا سحر

حال بر شمع وجودش وه چه رقصان گشته ام

آن سیه مو، روی نیکو، بر شکفت چون ما ه نو

مست و سرخوش بر مَهَم، دوار و چرخان گشته ام

آن قدح پر می نما ساقی که من امشب ز نو

توبه بشکستم دگر رسوای دوران گشته ام

آن که می گوید ز نای خسته و این پای لنگ

گو سراسر کوی دلبر لنگ لنگان گشته ام

نیک بنگر وارشا بر حال دل کز روی لطف

او نظر کرد بر دلم من یار رندان گشته ام

 

نوشته : وارش 12:09 1390/11/22