جور زمان

جور زمان

امروز دلم در گروی جور زمان است

این دل که تو می بینی، نه دل، بلکه نشان است

با تو چه بگویم ز غم هجرت و دوری

"کان چیز عیان است چه حاجت به بیان است"

گر پای نهادی تو در این ره مبر از یاد

کین جام که می نوشی از آن زهر گران است

دل در ره عشاق منه یا که از آن پس

بشنو و بدان تحفه این ره، دل و جان است

با ما چو نشینی مگو از رنج ره عشق

نیک بنگر که ز زخمش همه تن پر ز نشان است

ای موی سپید ره پر رهزن عشاق

با ما بگو از آنچه پس پرده نهان است

گوش بنما و نگه کن تو به درد دل وارش

کین درد نه غم، بلکه برایم چو نشان است

 

نوشته : وارش 10:40 1390/11/02