بازی سرنوشت

کویر

خوب به خاطر می آورم

دل شوره های سالهای کودکی را

خریدهای شنبه و چهار شنبه بازار مادر را

لذت برنجهای مشته شده با باقالی وابیج پدر را

خاطرات شیرین گذر عمر با خواهر و برادر را

قرارهای دوستانه ی غروبهای گمرکات را

راه پیماییهای صبحگاهی در جاده ی لیلاکوه و درد دل با سنگ صبور را

کوه پیماییهای صبح روز جمعه تا اته کوه را

سرنوشت خورشت انار اغوز علی در کنار دکل را

قدم زدن در میان باد و باران، آنگاه که دانه های بلورینش نوازش می داد صورت را

عطر دل انگیز برگهای سبز چای را

تازه کردن دیدار با خشت پورد در هر سفر به لنگرود را

وداع شبانه ی جمعه ها به امید دیدار ی دگر و سیل اندوه سر ریز شده از درون را

آری خوب به خاطر می آورم پر شدن فضا از فریاد ساقه های برنج، هنگام وداع با ریشه را

اما چه کسی باور داشت که آرزوی زنده نگه داشتن تمام دلبستگیها، سرنوشتی چون ساقه ی برنج برای تو خواهد نوشت.

 

نوشته : وارش 11:49 1390/09/16